امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی

سلااامبعد مدتها امشب دلم خواست بیام وب رو آپدیت کنم و زنده بودنم رو اعلام کنم پس رفتم تو ماگ زرد قشنگم کاپوچینو آماده کردم و نشستم پشت سیستم این روزا عجیب از سریع گذشتن زمان متعجبم اینو وقتی میفهمم که تو یه چشم بهم زدن یه هفته میگذره و موعد فیلمی که هرهفته تو یه تایم مشخصی میبینم میرسه:(یه زمانی اینجا میومدم میگفتم الان 16 سال و فلان ماهمهاز اون روزا 4 سال گذشتیا مثلااز همین آخرین پست وبلاگم 50 روز میگذره50 روووزوقتی تو راه خوابگاه بودماز اون موقع تا حالا کلی اتفاقات و حال و احوالات رو گذروندماز اولش بگمرفتم خوابگاه 11 روز موندم11 روزی که فکر میکردم خیلی بهم سخت میگذره اما حقیقتا خیلی سخت نبودتو فرجه هیچی نخوندم (اگر 4-5 درصد هیچی حساب بشه) و تو 11 روز دهنم چیز شد، آسفالت انقدر درگیر استرس درس و امتحان بودم که زیاد دلتنگ خانواده نشدم و فقط یکم بغض کرده بودم روز دوم سر یه امتحان نرسیدم بخونم و برای اولین بار تو عمرم تقلب کردمای کاش حداقل تو دوران دبیرستان انقدر بچه مثبت نمیبودم و یکم تقلب میکردم که انقدر ضایع نباشم به وضع فجیع و ضایعی تقلب کردم اون روز :|گذشت و روز آخر بار و بندیل رو جمع کردم و خانواده اومدن دنبالم و از یکی دو روز قبلش کمی حالم بد بود و تو راه برگشت دیگه واقعا نتونستم بشینم و کل 7-8 ساعت رو خوابیدم و وقتی رسیدم خونه رفتم حموم و بعدش دکتر و زیر سرم و دارو و نگم چقدر خوابیدن بعدش لذت بخش بودحقیقتا هیچ جا خونه خود آدم نمیشهاون 11 روز دلم پر میکشید برا خونه ، برا خوابیدن تو اتاق خودماون شبم داروهام خواب آور بودن و من تا ظهر فرداش بیهوش شدمبعد اون هی میخواستم برنامه هامو شروع کنم اما تنبلی مانع میشد بعد یکی دوهفته باشگاه ثبت نام کردم که 3 هفته بزور رفتم و بعدش دیگه امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...

۵/۴۵ دقیقه صبح ۱۶ مهر

تو خوابگاه ، ۳ ساعته رسیدیم خوابگاه و هنوز با وجود خستگی نتونستم بخوابم

۱۰ هم کلاس داریم ، چمدون هام رو هم باز نکردم

اولش که رسیدیم بچه هارو بیدار کردیم و کمی گپ زدیم و خندیدیم وخیلی اوکی بودم و حالم خوب بود و خرسند بودم

بعدش که همه خوابیدن گریه کردم و رفتم تو گوگل و ۲ ساعته دارم سرچ میکنم چجوری تو خوابگاه دلتنگ نشیم و ... :)

گرسنه مم هست ، کفشامم پشت در سرپرستی جا گذاشتم

امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...